دهی از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار، واقع در 8 هزارگزی باختر گاوبندی، کنار راه شوسۀ سابق بوشهر به لنگه. جلگه، گرمسیری و مالاریایی است. دارای 357 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آن از چاه و باران تأمین می شود. محصولات آنجا غلات و خرما و شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار، واقع در 8 هزارگزی باختر گاوبندی، کنار راه شوسۀ سابق بوشهر به لنگه. جلگه، گرمسیری و مالاریایی است. دارای 357 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آن از چاه و باران تأمین می شود. محصولات آنجا غلات و خرما و شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
مرکب از ده = بزن + واو عطف + دار = نگهدار، داروگیر و غوغا و هنگامه و معرکه و آوازمبارزان. (از ناظم الاطباء). همهمه جنگ. بزن و بگیرو نگهدار. (یادداشت مؤلف). داروگیر و کر و فر. (ازبرهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) : برآمد ده و دار و بند و بکش نه با اسب جان و نه با مرد هش. فردوسی. از ایران ده و دار و بانگ و خروش فراوان ز هر شب فزون بوددوش. فردوسی. خروش آمد از لشکر هردو سوی ده و دار گردان پرخاشجوی. فردوسی. برآمد ده و دار از هر دو سوی ز گردان جنگی پرخاشجوی. فردوسی. - ده و دار و گیر، بزن و نگه دار و بگیر. غوغای جنگ. (یادداشت مؤلف) : برآمد ز هر سو ده و دار و گیر درخشیدن تیغ و باران تیر. فردوسی. برآمد ز لشکر ده و دار و گیر بپوشید روی هوا پر تیر. فردوسی. برآمد ده و دار و گیر و گریز ز هر سو سرافشان بد آن برگ ریز. اسدی. ، جاه و جلال. (از ناظم الاطباء) ، نخوت. (ناظم الاطباء)
مرکب از ده = بزن + واو عطف + دار = نگهدار، داروگیر و غوغا و هنگامه و معرکه و آوازمبارزان. (از ناظم الاطباء). همهمه جنگ. بزن و بگیرو نگهدار. (یادداشت مؤلف). داروگیر و کر و فر. (ازبرهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) : برآمد ده و دار و بند و بکش نه با اسب جان و نه با مرد هش. فردوسی. از ایران ده و دار و بانگ و خروش فراوان ز هر شب فزون بوددوش. فردوسی. خروش آمد از لشکر هردو سوی ده و دار گردان پرخاشجوی. فردوسی. برآمد ده و دار از هر دو سوی ز گردان جنگی پرخاشجوی. فردوسی. - ده و دار و گیر، بزن و نگه دار و بگیر. غوغای جنگ. (یادداشت مؤلف) : برآمد ز هر سو ده و دار و گیر درخشیدن تیغ و باران تیر. فردوسی. برآمد ز لشکر ده و دار و گیر بپوشید روی هوا پر تیر. فردوسی. برآمد ده و دار و گیر و گریز ز هر سو سرافشان بد آن برگ ریز. اسدی. ، جاه و جلال. (از ناظم الاطباء) ، نخوت. (ناظم الاطباء)
میدان و بازاری که اسباب و امتعه و غله و هر چیز که از اطراف آورند در آنجا فروشند. هفته بازار. (ناظم الاطباء). مقامی که از هر شهر و ده اسباب و غله و غیره برای فروختن بدانجا آرند. به هندی آن را مندی و گنج گویند. (از غیاث). ینپلو مصحف یپنلو و ترکی است مشتق از ’یاپان’ (خارج) و لو علامت اتصاف، و مراد محوطه ای است که در آن از هر طرف کالا آورند و عرضه کنند و مولوی چند بار ینپلو را به کار برده است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، قافله و کاروان. (از برهان). قافله. (فرهنگ رشیدی) (غیاث) ، اسباب و امتعه. (از برهان). متاع. (غیاث) (از فرهنگ رشیدی)
میدان و بازاری که اسباب و امتعه و غله و هر چیز که از اطراف آورند در آنجا فروشند. هفته بازار. (ناظم الاطباء). مقامی که از هر شهر و ده اسباب و غله و غیره برای فروختن بدانجا آرند. به هندی آن را مندی و گنج گویند. (از غیاث). ینپلو مصحف یپنلو و ترکی است مشتق از ’یاپان’ (خارج) و لو علامت اتصاف، و مراد محوطه ای است که در آن از هر طرف کالا آورند و عرضه کنند و مولوی چند بار ینپلو را به کار برده است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، قافله و کاروان. (از برهان). قافله. (فرهنگ رشیدی) (غیاث) ، اسباب و امتعه. (از برهان). متاع. (غیاث) (از فرهنگ رشیدی)
لجوج. (ناظم الاطباء). لجباز. یک دنده. مستبد برأی. ستیهنده. سمج. (یادداشت مؤلف) : چرا بازوبه قتلم می گشایی چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی. کلیم (از آنندراج). برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو هست یک پهلوتر از خوی جوانان خوی تو. صائب (از آنندراج). دل خسته و بستۀ مسلسل مویی ست خون گشته و کشتۀ بت هندویی ست سودی ندهد نصیحتت ای واعظ این خانه خراب طرفه یک پهلویی ست. ؟ (از یادداشت مؤلف). - به یک پهلو افتادن، یک پهلو افتادن. (آنندراج). رجوع به ترکیب یک پهلو افتادن شود. - یک پهلو افتادن، به یک پهلو افتادن. یک رو بودن بر کار و به هیچ وجه از آن درنگذشتن. (آنندراج). ، یک وضع. یک قرار. یک جهت. (آنندراج) ، یک رو. (آنندراج). یک روی. یک رنگ. مقابل دوپهلو و دورنگ و دوروی، (اصطلاح عامیانه) حالت دراز کشیدن و قرارگیری بر روی یکی از پهلوها. (از فرهنگ لغات عامیانه). یک بری. یک بر. یک ور
لجوج. (ناظم الاطباء). لجباز. یک دنده. مستبد برأی. ستیهنده. سِمِج. (یادداشت مؤلف) : چرا بازوبه قتلم می گشایی چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی. کلیم (از آنندراج). برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو هست یک پهلوتر از خوی جوانان خوی تو. صائب (از آنندراج). دل خسته و بستۀ مسلسل مویی ست خون گشته و کشتۀ بت هندویی ست سودی ندهد نصیحتت ای واعظ این خانه خراب طرفه یک پهلویی ست. ؟ (از یادداشت مؤلف). - به یک پهلو افتادن، یک پهلو افتادن. (آنندراج). رجوع به ترکیب یک پهلو افتادن شود. - یک پهلو افتادن، به یک پهلو افتادن. یک رو بودن بر کار و به هیچ وجه از آن درنگذشتن. (آنندراج). ، یک وضع. یک قرار. یک جهت. (آنندراج) ، یک رو. (آنندراج). یک روی. یک رنگ. مقابل دوپهلو و دورنگ و دوروی، (اصطلاح عامیانه) حالت دراز کشیدن و قرارگیری بر روی یکی از پهلوها. (از فرهنگ لغات عامیانه). یک بری. یک بر. یک ور
از ایلات اطراف مشکین و از طوایف قوجه بیک لو، دارای 200 خانوار. ییلاق آنان در سبلان و قشلاق آنان در نون است و زراعت پیشه می باشند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 108)
از ایلات اطراف مشکین و از طوایف قوجه بیک لو، دارای 200 خانوار. ییلاق آنان در سبلان و قشلاق آنان در نون است و زراعت پیشه می باشند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 108)
نوعی پلو. طرز تهیه آن بدینگونه است که گوشت را قیمه کرده بعد از سرخ شدن پیاز در روغن، قیمه را میریزند و چون قیمه سرخ شود آب در آن ریزند بحدی که پخته گردد و پس از پخته شدن که به روغن آمد آن را در لای پلو گذارند. (فرهنگ فارسی معین)
نوعی پلو. طرز تهیه آن بدینگونه است که گوشت را قیمه کرده بعد از سرخ شدن پیاز در روغن، قیمه را میریزند و چون قیمه سرخ شود آب در آن ریزند بحدی که پخته گردد و پس از پخته شدن که به روغن آمد آن را در لای پلو گذارند. (فرهنگ فارسی معین)
دهی است از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه، واقع در 10/5هزارگزی شمال باختری تکاب. آب آن از چشمه سارها و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه، واقع در 10/5هزارگزی شمال باختری تکاب. آب آن از چشمه سارها و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
برنجی که بدون روغن پزند. یا کته رشتی. طرز تهیه: برنج را مثل چلو در آب پخته قدری نرمتر از معمول که شد آب آنرا کشیده دم میکنند. پس از دم کشیدن پارچه نازکی روی آن اندازند و با کف دست یا گوشت کوب فشار میدهند تا برنجها خوب بهم بچسبد. پس از سرد شدن آنرا وار ونه در ظرفی بر میگردانند و بشکل لوزی یا مربع میبرند
برنجی که بدون روغن پزند. یا کته رشتی. طرز تهیه: برنج را مثل چلو در آب پخته قدری نرمتر از معمول که شد آب آنرا کشیده دم میکنند. پس از دم کشیدن پارچه نازکی روی آن اندازند و با کف دست یا گوشت کوب فشار میدهند تا برنجها خوب بهم بچسبد. پس از سرد شدن آنرا وار ونه در ظرفی بر میگردانند و بشکل لوزی یا مربع میبرند
نوعی پلو. طرز تهیه: گوشت را قیمه کرده بعد از سرخ شدن پیاز در روغن قیمه را می ریزند بحدی که پخته گردد و پس از پخته شدن که بروغن آمد آن را در لای پلو گذارند
نوعی پلو. طرز تهیه: گوشت را قیمه کرده بعد از سرخ شدن پیاز در روغن قیمه را می ریزند بحدی که پخته گردد و پس از پخته شدن که بروغن آمد آن را در لای پلو گذارند